اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

نبض زندگي

گوله نمك

واي كه نگم برات از كلاس امروزت، به خاطر شرايط كرونا امسال مدرسه زودتر از هميشه شروع ميشه، ديگه امسال شعر باز آمد بوي ماه مدرسه سروده نميشه. رسما از ١٥ شهريور اعلام كردن كه سال تحصيلي شروع ميشه حالا چه حضوري چه آنلاين، مدرسه شما تصميم گرفته كه تا ١٥ شهريور هر دو ساعت يه بار معلم با شاگرد خصوصي درس ميده، كلاس شما هفته اي ٤ ساعت هست و روزهاي يكشنبه و سه شنبه از ساعت ١٢ تا ٢.از ١٥ شهريور هم يه هفته روزهاي زوج و يه هفته روزهاي فرد كلاس درس شروع ميشه،  خلاصه با كمك معلمت خانم همداني و مامان موناحروف آ و خ رو به خوبي ياد گرفتي و امروز خانمهمداني بهت ( اَ )رو سر كلاس ياد داده بودچند تا شكل جلوت گذاشته بوده و از بينشون ب...
31 تير 1399

مهربون من

الهي من فدات بشم كه انقدر مهربوني، امروز كه با هم رفتيم خريد از هر خوراكي كه دوست داشتي ٤ تا برميداشتي ، بهت گفتم حالا چرا ٤ تا برميداري ، گفتي يكيش براي خودم بقيش هم براي آرمان و آرمين و سورنا كه ميان كيلان با هم بخوريم،  واقعا لذت بردم از اينكه انقدر مهربون هستي. الهي هميشه شاد و سلامت باشي،  ...
31 تير 1399

ماسك

امروز صبح دوست بابا محمد بهش زنگ زده بود و گفته بود داروخانه نزديك خونشون ماسك بچه گانه اوورده و بابا هم گفته بود برامون بگيره با پيك بفرسته،  متاسفانه كرونا داره روز به روز بيشتر و بيشتر ميشه ، انشالله هر چي زودتر اين ويروس لعنتي از بين بره و به زندگي عادي برگرديم، ...
23 تير 1399

دعوت مهمان

امروز عمه مامان زنگ زده بود و كلي مامان باهاش حرف زد و بعدش اومدي گفتي گوشي رو بده من با عمه طلعت حرف بزنم، الهي من فدات بشم كلي با عمه حال و احوال كردي و بعدم گفتي عمه جون تشريف بياريد كيلان من خوشحال ميشم بياين، بياين براتون كباب و بلال درست كنم ، عمه طلعتم كلي قربون صدقت رفت، فداي مهمون نوازيت بشم ، فداي حرف زدنت بشم ، اينهفته هم كه مامان فرخ اينا باهامون اومدن كيلان دايي ميخواست نياد پنج شنبه زنگ زدي به دايي محمدامين گفتي خيلي ناراحتم كه نيومدي پاشو بيا، دايي هم طاقت نياورده بود و آخر شب اومد كيلان وقتي رسيد ديگه خواب بودي، صبح كه پاشدي گفتي دايي نيومده گفتم نه نيومد ، گفتي متاسفم من دلم ميخواست بياد كه يهو دايي پشتت ظاهر شد و از خ...
14 تير 1399

فوتباليست

پارسال تولدت دايي محمدامين برات لباس فوتبالي خريده بود و هر شب با بابا محمد ميرفتي زمين فوتبال پارك نزديك خونه و با بچه ها بازي ميكردي،  امسال با شرايط كرونا متاسفانه پارك رفتن تعطيل شده و تمام تفريحت شده آخر هفته ها كه ميريم ويلا، اونجا هم كه ديگه همش سرت به استخر گرمه. ديشب يه دفعه هواي فوتبال بازي كردن رو كردي و سراغ لباس فوتبالي هات رو گرفتي و به بابا گفتي بيا بريم پارك، ما هم برات توضيح داديم كه پارك به خاطر بيماري كرونا نميشه رفت و بعد به بابا گفتي پس بيا بريم تو حياط بازي كنيم كه بابا هم قبول كرد و يه ساعت با هم تو حياط خونه بازي كردين وقتي اومدين بالا دو تايي خيس عرق بوديد، خدا به بابا محمد سلامتي و طول عمر بده ، تمام ص...
10 تير 1399

سر آشپز

صبح كه از خواب بيدار شدي ازت پرسيدم ناهار چي دوست داري برات بپزم و گفتي دلم ميگو ميخواد، صبحانه خوردي و نشستي پاي تلويزيون و بعدم يه ساعت با هم حسابي تمرين هاي كتاب الفباي هوش رو بدون جنگ و جدال انجام داديم. بهم گفتي حالا كه انقدر خوب تمرينام رو حل كردم بهم جايزه بده گفتم چي ميخواي؟ گفتي خودم ميگوها رو كمكت درست كنم و مامانم قبول كرد، خيلي حرفه اي و مرتب ميگوها اول تو تخم مرغ و بعد آرد سوخاري گذاشتي و بعدم با كمك و نظارت مامان سرخش كردي و يه ميگوي عالي درست كردي.  قربونت برم فندق خونه 😘😘   ...
9 تير 1399
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد